این مقاله به بررسی موضوع ناامنی در عصر مشروطه میپردازد. پرسش اساسی این است که نسبت بین ناامنی و دموکراسیخواهی را در دوران مشروطه، چگونه میتوان تبیین کرد؟ فرضیة اصلی این است که گسترش ناامنی و دغدغة مشروطهخواهان برای تأمین امنیت موجب به حاشیه رفتن دموکراسی و اولویت یافتن برقراری امنیت از طریق یک دولت مقتدر شد. اساساً ناامنی در عصر مشروطه نهتنها دموکراسیخواهی را در اولویت درجة دو قرار داد، بلکه گاه از فحوای اسناد و دیدگاه برخی چهرههای سرشناس، مشروطهخواهی بهعنوان راهی برای تقویت مجدد ایران دیده شد. بنابراین آرمان احیای ایران قدرتمند در تلاقی ناامنیهای عصر قاجار که در دورة مشروطه تشدید شد، موجب شد تا مشروطهخواهان به ایدة دولت مقتدر بهعنوان تنها چاره برای رفع خطر بحران فروپاشی بیندیشند. به این سبب بود که گاه مشروطهخواهی در نزد برخی از آنان معادل با احیای ایران و دولت مقتدر گرفته شد. ازاینرو این تحقیق ابتدا به خوانش مفاهیمی از مشروطه از منظر ایدة دولت قوی و سپس از طریق گزارشهای مردمی به سنجش ناامنی و عملکرد حکومت مشروطه از منظر گفتمان دموکراسی پرداخته است. در پایان نیز با بررسی تئوریک دلایل کودتا در تأسیس دولت مقتدر و نیز مؤلفههای اصلی دولت در عصر رضاشاه نشان داده شده است که چرا گفتمان دموکراسی که از دوران مشروطه بهتدریج به حاشیه رانده شد، در عصر رضاشاه نیز این سیر تدریجی حاشیه رفتن، تعمیق یافت.