نظریۀ آنارشیسم با تشویق کنشهای مستقیم و غیرحکومتی میکوشد به مردم آزاد کمک کند تا از سلطۀ سیاسی و استثمار اقتصادی رهایی یابند. طرفداران این نظریه، خواهان شکلگیری داوطلبانۀ روابط انسانیاند که از نیازهای مردم نشأت گرفته باشد. اینان به نهاد دولت و قدرت دولتی بدبیناند و هر گونه مؤسسة مبتنی بر زور و اجبار را عامل تباهی زندگی اخلاقی و اجتماعی انسان قلمداد میکنند. با این حال، بهنظر میرسد این بدبینی با توجه به تحول جایگاه دولت در عصر جهانی شدن، شکل تازهای به خود گرفته است. سؤال اصلی مقالۀ حاضر این است که نظریۀ آنارشیسم با توجه به مقتضیات عصر جهانی شدن چه تحولی را پشت سر گذاشته و این تحول چه تأثیری بر نظریۀ سیاسی نهاده است؟ فرضیۀ ما این است که در پرتو پدیدۀ جهانی شدن که مصادف با گذار جهان بهسمت یک سیستم پسامدرن است، آنارشیسم در بنیادهای معرفتشناختی مدرنیستی خود تجدیدنظر کرده و در شکل جدید پساآنارشیسم با رد تقلیلگرایی و ذاتگرایی و بازتعریف قدرت، مخالفت خود را به اشکال جدید سلطه و اقتدار تعمیم داده است.